معنی بابک بیات

حل جدول

بابک بیات

آهنگساز فقید معاصر

از استادان موسیقی فقید معاصر

فرهنگ عمید

بیات

گوشه‌هایی در چند دستگاه: بیات اصفهان، بیات ترک،
* بیات تُرک: (موسیقی) از متعلقات دستگاه شور،
* بیات زند: (موسیقی) = * بیات ترک
* بیات کُرد: (موسیقی) از متعلقات دستگاه شور،

لغت نامه دهخدا

بیات

بیات. [ب َ] (اِ) نام شعبه ای از موسیقی. (آنندراج) (غیاث).
- بیات اصفهان، یکی از گوشه های همایون. (فرهنگ فارسی معین).
- بیات ترک. رجوع به شور شود.

بیات. [ب َ] (ع مص) بشب چنین کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بیتوته شود. || شب بروز آوردن. شب زنده داری: پس شبی که آنرا به شب بیات نام نهاده بودند درآمد. (تاریخ قم ص 256). || (اِ) شبانگاه. || (ص) نان شبینه. (غیاث). || شب مانده که یک شب بر آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء). شب مانده. (فرهنگ فارسی معین): نان بیات. || بیشتر در مورد گوشت یا مرغی بکار برند که دو سه روز در ماست یا سرکه یا نمک یا در زیربرف گذارند تا نازک شود. (از یادداشت بخط مؤلف).
- بیات شدن، بیات گردیدن گوشت و امثالهم. (یادداشت بخط مؤلف).
- نان بیات، نان شب مانده و شبینه. (ناظم الاطباء).

بیات. [ب َ] (اِ) غصه و غم و افسوس. || تشویش. || توجه و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).

بیات. [ب َ] (اِخ) تیره ای از ایل اینانلواز ایلات خمسه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

بیات. [ب َ] (اِخ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


بابک

بابک. [ب َ] (اِخ) نام شهری بحوالی کرمان: و شهر بابک از بناهای اوست (بابک) و هنوز در حوالی کرمان معمور است. (آنندراج). این بابک از قبل اردوان حاکم فارس بود و شهر بابک میان فارس و کرمان به او منسوبست. (تاریخ گزیده چاپ عکسی لندن ص 104).

بابک. [ب َ] (اِخ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).
ورا [انوشیروان را] موبدی بود بابک بنام
هشیوار و بینادل و شادکام.
فردوسی.

بابک. [ب َ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی پدر بود:
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی.
(فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304).
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست.
خاقانی.
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.
سعدی (بوستان).
|| تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است. (برهان) (آنندراج) (غیاث). پدر کوچک، پاپک یعنی پدرجان. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکتر شفق). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند:
مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک
مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک.
سوزنی.
|| امین و استوار باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث). || نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان) (آنندراج).

بابک. [ب َ] (اِخ) ابن ساسان الاصغر، نسبش به بهمن بن اسفندیار میرسد. رجوع به بابک (پاپک) و رجوع بحبیب السیر چاپ خیام ج 1 ص 221 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران باستان چاپ 1317 ج 3 ص 2568 شود.

بابک. [ب َ] (اِخ) ابن بهرام، شاگرد شیلی بود. از مغتسله، فرقه ای از صابئین. (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8- 477).

واژه پیشنهادی

اثری از بابک بیات

زیر خال سیاه

فرهنگ فارسی هوشیار

بابک

(اسم) پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی خ یکی مشکلت می بپرسم بگوی. ) (بوستان)

معادل ابجد

بابک بیات

438

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری